ای ساکن جان من آخر تو کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
در روح نظر کردی چون رود سفر کردی
از خلق حذر کردی و ز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبابودی
مانند بوی گل با باد صبا رفتی
مولانا
هیچ برون نمی رود از دلم آرزوی او
آنچه ز ما شنیده ای ، آن ز خدا شنیده ای
چون همه گفتگوی ما هست ز گفتگوی او
هیچ مجو ز هیچ کس نام و نشان من که من
غرق محیط گشته ام از رشحات جوی او
رو بر شمس تا دهد از تو خلاص مر تو را
خوی بدت بدل کند جمله به خلق و خوی او
شعر : مولوی