اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

ای ساکن جان من آخر تو کجا رفتی
در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی
در روح نظر کردی چون رود سفر کردی
از خلق حذر کردی و ز خلق جدا رفتی
رفتی تو بدین زودی تو باد صبابودی
مانند بوی گل با باد صبا رفتی

مولانا

هیچ برون نمی رود از دلم آرزوی او
آنچه ز ما شنیده ای ، آن ز خدا شنیده ای
چون همه گفتگوی ما هست ز گفتگوی او
هیچ مجو ز هیچ کس نام و نشان من که من
غرق محیط گشته ام از رشحات جوی او
رو بر شمس تا دهد از تو خلاص مر تو را
خوی بدت بدل کند جمله به خلق و خوی او

شعر : مولوی

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد