اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

دل ز هر نقش گشته ساده مرا

دل ز هر نقش گشته ساده مرا
دو جهان از نظر فتاده مرا
 
تا چو مجنون شدم بیابانگرد
می‌گزد همچو مار، جاده مرا
 
صبر در مهد خاک چون طفلان
دست بر روی هم نهاده مرا
 
چون گهر قانعم به قطره خویش
نیست اندیشهء زیاده مرا
 
صد گره در دلم فتد چو صدف
یک گره گر شود گشاده مرا
 
تختهء مشق نقشها کرده است
همچو آیینه، لوح ساده مرا
 
هر قدر بیش باده می‌نوشم
می‌شود تشنگی زیاده مرا
 
بیخودی همچو چشم قربانی
کرده آسوده از اراده مرا
 
مانع سیر و دور شد صائب
صافی آب ایستاده مرا
 صائب