اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

ماییم و سرکویی، پر فتنهء ناپیدا

ماییم و سرکویی، پر فتنهء ناپیدا بعدی

ماییم و سرکویی، پر فتنهء ناپیدا
آسوده درو والا، آهسته درو شیدا
 
در وی سر سرجویان گردان شده از گردن
در وی دل جانبازان تنها شده از تنها
 
بر لالهء بستانش مجنون شده صد لیلی
بر ماه شبستانش وامق شده صد عررا
 
خوانیست درین خانه، گسترده به خون دل
لوزینهء او وحشت، پالوده او سودا
 
با نقد خریدارش آینده خه از رفته
با نسیهء بازارش امروز پس از فردا
 
گر کوی مغانست این؟ چندین چه فغانست این؟
زین چند و چرا بگرر، تا فرد شوی یکتا
 
رسوایی فرق خود در فوطهء زرق خود
کم‌پوش، که خواهد شد پوشیده ما رسوا
 
گر زانکه ندانستی، برخیز و طلب می‌کن
ور زانکه بدانستی، این راز مکن پیدا
 
ای اوحدی، ار دریا گردی، مکن این شورش
زیرا که پس از شورش گوهر ندهد دریا
اوحدی