داغ از حرارت جگرم داد می زند
آتش به سوز سینه من باد می زند
هر لاله ای که از جگر سنگ می دمد
دامن به آتش دل فرهاد می زند
در خانمان خرابی خود سعی می کند
چون غنچه هر که دم ز دل شاد می زند
صائب به پای خویش زند تیشه بی خبر
آن بی ادب که خنده به استاد می زند