دراین بازار نامردی به دنبال چه میگردی؟ نمی یابی نشان هرگز توازعشق وجوانمردی! بروبگذر از این بازار'' ازاین مستی وطنازی ! اگرچون کوه هم باشی در این دنیا تو می بازی
یا بپوش آن روى زیبا در نقاب
یا دگر بیرون مرو چون آفتاب
بند کن زلف جهان آشوب را
گر نمىخواهى جهانى را خراب
رنج من زان چشم خوابآلود تست
چون کنم، کن در نمىآید ز خواب؟
زلف را وقتى اگر تابى دهى
آن تو دانى، روى را از من متاب
من که خود میمیرم از هجران تو
بر هلاک من چه مىجویى شتاب؟
تا نرفتى در نیامد تیره شب
تا نیایى بر نیاید آفتاب
حال هجران تو من دانم، که من
سینهاى دارم پر از آتش کباب
عاشقم، روزى بر آویزم بتو
تشنهام، خود را در اندازم به آب