اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

این سنگ مگر چه دیده که سنگ شده



این سنگ مگر چه دیده که سنگ شده

بار چه غمی کشیده که سنگ شده

این سنگ...-مگر سنگ شدن آسان است؟-

در خود چقدر دویده تا سنگ شده؟

بد جور به کاه و یونجه وابسته شده

پایش به طناب زندگی بسته شده

افتاده به جیک جیک کردن حالا

گاوی که ز گاو بودنش خسته شده

من نام کسی نخوانده ام الا تو

با هیچ کسی نمانده ام الا تو

عید آمد و من خانه تکانی کردم

از دل همه را تکانده ام الا تو

رباعی های جلیل صفربیگی درسوگ قیصر
می خواست زکنج خلوتش بر خیزد

از خواب پر از جراحتش بر خیزد

سردر گمی همیشه ی ساعت ساز

بازنگ کدام ساعتش بر خیزد

هر چند که خشک چوب این جا لیزم

از جای خودم درخت بر می خیزم

از زندگی متر سکی خسته شدم

دارم به خودم کلاغ می آویزم

شهریست شلوغ با هیاهویی چند

بازار سیاه چشم و ابرویی چند

هر گوشه ی این شهر بساطی پهن است

ای عشق دل شکسته کیلویی چند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد