ربا عیات خیا م
+++++++++++++++++++++++++++++++++(1
در گوش دلم گفت فلک پنهانی
حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟
در گردش خود اگر مرا دست بدی
خود را برهاندمی ز سرگردانی
************************(2
پیری دیده به خانه خماری
گفتم نکنی ز رفتگان اخباری
گفتا می خور که همچو ما بسیاری
رفتند و کسی باز نیامد باری
************************(3
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
************************(4
جــز راه قـلـنـدران مـیخـانه مـپوی
جز باده و جز سماع و جز یار مجوی
بر کف قدح باده و بر دوش سبوی
می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی
************************(5
تنگی می لعل خواهم و دیوانی
سد رمقی خواهد و نصف نانی
وانگه من و تو نشسته در ویرانی
خوش تر بود آن ز ملکت سلطانی
************************(6
آنان که ز پیش رفته اند ای ساقی
در خاک غرور خفته اند ای ساقی
رو باده خور و حقیقت از من بشنو
باد است هر آن چه گفته اند ای ساقی
************************(7
بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی
سر مست بدم چو کردم این اوباشی
با من به زبان حال می گفت سبو
من چو تو بدم تو نیز چون من باشی
************************(8
زان کوزه می که نیست دروی ضرری
پر کن قدحی بخور به من ده دگری
زان پیش تر ای پسر که در رهگذری
خاک من و تو کوزه کند کوزه گری
************************(9
بر کوزه گری پریر کردم گذری
از خاک همی نمود هر دم هنری
من دیدم اگر ندید هر بی بصری
خاک پدرم در کف هر کوزه گری
************************(10
هان کوزه گرا بپای اگر هُشیاری
تا چند کنی بر گِل مردم خواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو
بر چراغ نهاده ای چه می پنداری
************************(11
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای
************************(12
گر آمدنم به من بُدی نامدمی
ور نیز شدن به من بُدی کی شدمی؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب
نه آمدمی ، نه شدمی ، نه بدمی
************************(13
ای دل تو به ادراک معما نرسی
در نکته زیرکان دانا نرسی
اینجا به مِی و جام بهشتی میساز
کانجا که بهشت است رسی یا نرسی
************************ (14
هنگام سپیده دم خـروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحـه گری
یعنی که نمودند در آیـینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
************************ (15
هنگام صبوح ای صنم فرخ پی
بر ساز ترانه ای و پیش آور می
کافکند به خاک صد هزاران جم و کی
ایــن آمــدن تیر مه و رفتـن دی
************************(16
بردار پیاله و سبو ای دل جو
برگرد بگرد سبزه زار و لب جو
کاین چرخ بسی قد بتان مهرو
صـد بار پیاله کرد و صـد بار سبو
************************(17
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟
************************(18
از درس عـلوم جمله بـگریزی به
وانـدر سـر زلف دلـبر آویزی به
زآن پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون قنینه در قدح ریزی به
************************(19
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه