اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

ربا عیات خیا م

ربا عیات خیا م
+++++++++++++++++++++++++++++++++(
1
در گوش دلم گفت فلک پنهانی

حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟

در گردش خود اگر مرا دست بدی

خود را برهاندمی ز سرگردانی

************************(2

پیری دیده به خانه خماری

گفتم نکنی ز رفتگان اخباری

گفتا می خور که همچو ما بسیاری

رفتند و کسی باز نیامد باری

************************(3

ای کاش که جای آرمیدن بودی

یا این ره دور را رسیدن بودی

کاش از پی صد هزار سال از دل خاک

چون سبزه امید بر دمیدن بودی

************************(4

جــز راه قـلـنـدران مـیخـانه مـپوی

جز باده و جز سماع و جز یار مجوی

بر کف قدح باده و بر دوش سبوی

می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی

************************(5

تنگی می لعل خواهم و دیوانی

سد رمقی خواهد و نصف نانی

وانگه من و تو نشسته در ویرانی

خوش تر بود آن ز ملکت سلطانی

************************(6

آنان که ز پیش رفته اند ای ساقی

در خاک غرور خفته اند ای ساقی

رو باده خور و حقیقت از من بشنو

باد است هر آن چه گفته اند ای ساقی

************************(7

بر سنگ زدم دوش سبوی کاشی

سر مست بدم چو کردم این اوباشی

با من به زبان حال می گفت سبو

من چو تو بدم تو نیز چون من باشی

************************(8

زان کوزه می که نیست دروی ضرری

پر کن قدحی بخور به من ده دگری

زان پیش تر ای پسر که در رهگذری

خاک من و تو کوزه کند کوزه گری

************************(9

بر کوزه گری پریر کردم گذری

از خاک همی نمود هر دم هنری

من دیدم اگر ندید هر بی بصری

خاک پدرم در کف هر کوزه گری

************************(10

هان کوزه گرا بپای اگر هُشیاری

تا چند کنی بر گِل مردم خواری

انگشت فریدون و کف کیخسرو

بر چراغ نهاده ای چه می پنداری

************************(11

در کارگه کوزه گری کردم رای

بر پله چرخ دیدم استاد بپای

می کرد دلیر کوزه را دسته و سر

از کله پادشاه و از دست گدای

************************(12

گر آمدنم به من بُدی نامدمی

ور نیز شدن به من بُدی کی شدمی؟

به زان نبدی که اندرین دیر خراب

نه آمدمی ، نه شدمی ، نه بدمی

************************(13

ای دل تو به ادراک معما نرسی

در نکته زیرکان دانا نرسی

اینجا به مِی و جام بهشتی میساز

کانجا که بهشت است رسی یا نرسی

************************ (14

هنگام سپیده دم خـروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحـه گری

یعنی که نمودند در آیـینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

************************ (15

هنگام صبوح ای صنم فرخ پی

بر ساز ترانه ای و پیش آور می

کافکند به خاک صد هزاران جم و کی

ایــن آمــدن تیر مه و رفتـن دی
************************(16

بردار پیاله و سبو ای دل جو

برگرد بگرد سبزه زار و لب جو

کاین چرخ بسی قد بتان مهرو

صـد بار پیاله کرد و صـد بار سبو

************************(17

آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو

بر درگه او شهان نهادندی رو

دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای

بنشسته همی گفت که کوکو کوکو؟

************************(18

از درس عـلوم جمله بـگریزی به

وانـدر سـر زلف دلـبر آویزی به

زآن پیش که روزگار خونت ریزد

تو خون قنینه در قدح ریزی به

************************(19

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد