اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

ماه سفرکرده

ماه سفرکرده   

********************************* 

 

 

ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی

نه مرغ شب از نالهء من خفت و نه ماهی
شد آه منت بدرقهء راه و خطا شد

کز بعد مسافر نفرستند سیاهی
آهسته که تا کوکبهء اشک دل افروز

سازم به قطار از عقب قافله راهی
آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب

بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی
چشمی به رهت دوخته ام باز که شاید


بازآئی و برهانیم از چشم به راهی
دل گرچه مدامم هوس خط تو دارد

لیک از تو خوشم با کرم گاه به گاهی


تقدیر الهی چو پی سوختن ماست

ما نیز بسازیم به تقدیر الهی
تا خواب عدم کی رسد ای عمر شنیدیم

افسانهء این بی سر و ته قصهء واهی

 

یاد آن که جز به روی منش دیده وانبود

وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود


امروز در میانه کدورت نهاده پاى

آن روز در میان من و دوست جانبود


کس دل نمى‌دهد به حبیبی که بیوفاست
اول حبیب من به خدا بیوفا نبود


دل با امید وصل به جان خواست درد عشق

آن روز درد عشق چنین بى‌دوا نبود


تا آشناى ما سر بیگانگان نداشت

غم با دل رمیده ما آشنا نبود


از من گذشت و من هم از او بگذرم ولى

با چون منى بغیر محبت روا نبود


گر ناى دل نبود و دم آه سرد ما

بازار شوق و گرمى شور و نوا نبود


سوزى نداشت شعر دل‌انگیز شهریار

گر همره ترانهء ساز صبا نبود


 

در دیارى که در او نیست کسى یار کسى

کاش یارب که نیفتد به کسى کار کسى


هر کس آزار من زار پسندید ولى

نپسندید دل زار من آزار کسى


آخرش محنت جانکاه به چاه اندازد

هر که چون ماه برافروخت شب تار کسى


سودش این بس که بهیچش بفروشند چو من

هر که با قیمت جان بود خریدار کسى


سود بازار محبت همه آه سرد است

تا نکوشید پى‌گرمى بازار کسى


غیر آزار ندیدم چو گرفتارم دید

کس مبادا چو من زار گرفتار کسى


تا شدم خوار تو رشگم به عزیزان آید

بارالها که عزیزى نشود خوار کسى


آن که خاطر هوس عشق و وفا دارد از او

به هوس هر دو سه روزیست هوادار کسى


گر کسى را نفکندیم به سر سایه چو گل

شکر ایزد که نبودیم به پا خار کسى


شهریارا سر من زیر پى کاخ ستم

به که بر سر فتدم سایهء دیوار کسى

 

 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد