دشــوار بُود مــردن و روی تو ندیدن
بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم
بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ
در وحشت و اندوه شب تار بمیرم
بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب
در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم
می میرم از این درد که جان دگرم نیست
تا از غم عشق تو دگـــر بار بمیرم
تا بوده ام ای دوســت وفــادار تو بودم
بگـــــــذار بدانگونه وفــادار بمیرم