اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها

 

نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها

نفس در سینه میلرزد ز دست دل تپیدنها


سرشک شوق بردیده گره خوردست ومیلرزد
که لطف دیگرى دارد بپاى او چکیدنها

بیا اى فتنه تابر هم زنى آسایش ما را


که دلرانیست آرامى ز بیم آرمید نها


نصیب کام آتش گشت و زو خونین نشد پایى
که غافل بود خار ماز آیین خلیدنها


چو کوهى از گرانبارى زمین گیرم در این وادى
خوش آن درکوه و درصحرا بسر مستى دویدنها


بدل بس خاطراتم هست از هم صحبتان اما

نه خشنوم ز گفتنها نه خرسند از شنیدنها


مبادا منتى یا رب نصیب جان محرومم

که میلرزد تنم ,,, ز اندیشه منت کش


هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را
هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را
خواهم که مهمانت کنم در گوشه ای از قلب خود
آیا قبولش میکنی این کلبه ویرانه را ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد