اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

رباعیات اوحدى مراغه اى

رباعیات اوحدى مراغه اى

************************

 
چون یاد کنم طبع طربناک ترا

و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا

خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم

در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا


****************************** 



گر آدمى دور شو از دمدمه ها

ور گرگ نه‌اى مگرد گرد رمه ها

تا کی ز برای جستن آب رخى؟

از گردن خود فرو بنه,, این ظلم ها


********************************  



هستیم به امید تو چون دوش امشب

برآمدنت بسته دل و هوش امشب

زان گونه که دوش در دلم بودی تو

یارب! که ببینمت در آغوش امشب

***************************** 

 


ای میل دل من به جهان سوى لبت

تنگ آمده دل ز تنگی خوى لبت

چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟

خون دل خویشتن ز پهلوى لبت



**************************** 


شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت

بر آتش غم خنده‌زنان شاد بسوخت

من بنده شمعم، که ز بهر دل خلق

ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت



**************************** 


گر راست روى محرم جان سازندت

ور کژ بروى ز دل بیندازندت

در حلقهء عاشقان چو ابریشم چنگ

تا راست نگردى تو بنوازندت


**************************** 



در کارگه غیب چو نقاش نخست

جوینده اى نقش خویشتن را میجست

بر لوح وجود نقشها بست و در آن

چون روشن گشت نقش آن جزو ,,شکست



****************************** 

این فرع که دیدى همه از اصلی خاص است

در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست است

زان روی دو چشم داد و یک بینی حق

تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست



****************************** 
 

قدش به درخت سرو می‌ماند راست

زلفش به رسن، که پای بند دل ماست

دل میل گنه دارد از آن روز که دید

کو را رسن از زلف و درخت از بالاست


******************************* 


دلدار مرا در غم و اندوه بکاست

یک روز برم به مهر ننشست و نخاست

گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟

چون میبینم جمله ز بدبختی ماست



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد