رباعیات اوحدى مراغه اى
************************
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم
در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
******************************
گر آدمى دور شو از دمدمه ها
ور گرگ نهاى مگرد گرد رمه ها
تا کی ز برای جستن آب رخى؟
از گردن خود فرو بنه,, این ظلم ها
********************************
هستیم به امید تو چون دوش امشب
برآمدنت بسته دل و هوش امشب
زان گونه که دوش در دلم بودی تو
یارب! که ببینمت در آغوش امشب
*****************************
ای میل دل من به جهان سوى لبت
تنگ آمده دل ز تنگی خوى لبت
چون خال تو آخر دل ما چند خورد؟
خون دل خویشتن ز پهلوى لبت
****************************
شمع از سر خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم خندهزنان شاد بسوخت
من بنده شمعم، که ز بهر دل خلق
ببرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
****************************
گر راست روى محرم جان سازندت
ور کژ بروى ز دل بیندازندت
در حلقهء عاشقان چو ابریشم چنگ
تا راست نگردى تو بنوازندت
****************************
در کارگه غیب چو نقاش نخست
جوینده اى نقش خویشتن را میجست
بر لوح وجود نقشها بست و در آن
چون روشن گشت نقش آن جزو ,,شکست
******************************
این فرع که دیدى همه از اصلی خاص است
در ذات خود آن اصل نه افزود و نه کاست است
زان روی دو چشم داد و یک بینی حق
تا زان دو نظر کنی یکی بینی راست
******************************
قدش به درخت سرو میماند راست
زلفش به رسن، که پای بند دل ماست
دل میل گنه دارد از آن روز که دید
کو را رسن از زلف و درخت از بالاست
*******************************
دلدار مرا در غم و اندوه بکاست
یک روز برم به مهر ننشست و نخاست
گفتنم: مگر این عیب ز دل سختی اوست؟
چون میبینم جمله ز بدبختی ماست