اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

هر کجا هستم،

 


هر کجا هستم، باشم به درک!
من که باید بروم!
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت!
من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد!
تیپ را باید زد!
جور دیگر اما...
کار را باید جست.
کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد!
فک و فامیل که هیچ...
با همه مردم شهر پی کار باید رفت!
بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است!
پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست!
سید خندان یه نفر!
سوئیچم کو؟
چه کسی بود صدا کرد زورو؟

داغ از حرارت جگرم داد می زند

داغ از حرارت جگرم داد می زند
آتش به سوز سینه من باد می زند
هر لاله ای که از جگر سنگ می دمد
دامن به آتش دل فرهاد می زند
در خانمان خرابی خود سعی می کند
چون غنچه هر که دم ز دل شاد می زند
صائب به پای خویش زند تیشه بی خبر
آن بی ادب که خنده به استاد می زند

 

یه شب بیا تو خوابم

یه شب بیا تو خوابم ...کنار حوض مهتاب یه شب بیا که عشقت منو نکرده بی خواب بگو چرا تو دوری ؟بگو نرفتم از یاد بگو چرا نگاهت عشقو به من نشون دادعزیز من همزبون...دلم ز دنیا سیرهدیگه فقط دو چشمم بهونتو می گیره برای دیدن تو هنوز تو التماسم بیا نذار دوباره تو این بازی ببازم تو بغض والتماسم لحظه داره می میره دورم ز دست گرمت ...هی نفسم می گیرهای قاصد خیالم... بهم میگن فراق تو از بخته ! برو به یار من بگو که دوری خیلی