از این شبها ی بی آغوش رفتیم***
میان راه از پا در افتا دیم **
گر فته نعش خود بر دوش رفتیم*
گر یه مستا نه..
دوش بر یادت نگا را گر یه ای مستا نه کردم.....
رخنه بر بنیا د عقل مر دم فرزانه کردم....
تا سحر گه دیده را از خون دل کردم لبا لب....
هر چه میبو دم به ساغر جمله در پیمانه کردم...
عقل را بیرون فرستا دم ز شهر ستان هستی ....
عالم دیوانگی را فارغ از بیگانه کردم ....
تا نبا شد سد راهم ...سد جا نم آه جانان......
بر کشیدم آه.......از دل آواره اش زین خانه کردم...
در خیا لت شوکت عشق چنان گرم هیا هو ...
شا عر فرزانه را از سوز دلم دیوانه کردم
تاکجا راه پروآزت بود ای پرنده غریب
ای پرنده غریبم ..چه آسان ازکنارم ...پر کشیدی....
چه آرام سر بزیر ..انداختی ..با من بگو چرا دلگرفته ای
چرا سر بزیر برده و در گوشه ای نشسته ای
مرا بگو کدام سنگ
کدام دست ظا لم پر تو را از خونت گلگون ساخت
کدام سنگدل سنگی بر دلت زد و آن را شکست
مگر نه ای پر نده غریب تو هم مثل من دل شکسته ای
شعر از نگاه