ا نگورم و در زیر لگد میگردم....
هر سوی که عشق میکشد میگردم......
گفتی که بگرد من چرا میگردی ....
گرد تو نیم بدور خود میگردم.....
*************************************
مهر تو نه مهری است که از دل بتوان برد....
هر سو نگرم جلوه زیبای تو بینم......
در شمع وگل وپروانه وبلبل ...مه و مهر...
صد گونه نشان از رخ زیبای تو بینم....
مشتاق لقای تو نه تنها شده مو سی....
کا ندر دل هر ذره تمنا ی تو بینم....
هر چند تو را نیست در آفاق سرائی ....
با این همه هر جا نگرم جای تو بینم...
*************************************
میگویم و میدهم بتو ای دوست پندی.......
خواهی بپذ یر ..خواه که نه آزادی......
هر آنکه از خودی خویشتن جدائی کرد....
میان خلق خدا جلوه خدائی کرد....
خو شم زسنگ حوادث که استخوان او را چنان
شکست..
که فارغ ز مومیای کرد......
بهوش باش دلی را بقهر نخراشی...
بناخنی که توانی گره گشائی کرد....
فغان....فغان که کاسه زرین بی نیازی را.....
گرسنه چشمی ما کاسه گدا ئی کرد....
>************************************
دوش از سر لطف یار در ما نگریست
گفتا بی ما چگو نه بتوانی زیست
گفتم بخدا چنا نکه ما هی بی آب.....
گفتا که گناه تو ست بر ما بگریست.....
*************************************
توبه کردم که تا جانم بر جاست
من چپ نروم نگردم از سیرت راست
چندانکه نظر همی کنم از چپ و راست
جمله چپ و راست وراست وچپ دلبر ماست....
گله ای دارم از خدای خودم ...کاین چه نقصی است به خلقت مرا......
نعمتم تا به نقد هست بدست .....
کمتر احسا س لذت است مرا ...
چون ز دستم بشد بیا و ببین ....که چه اندوه و حسرت
است مرا.........
Ma Ra An Dost Misozad******
تنها نه دلم از آتش بیگا نه میسوزد...
که روزو شب بصد آتش مرا آن دوست میسوزد...
بیاد آتشین دوستی لب ساغر چو میبو سم.....
زسوز آتش آهم می وپیمانه میسوزد....
شبی پروانه ای دیدم میان شعله شمعی....
حسد بردم بر احوالش که خوش مستانه میسوزد......
مر ا دور از رخ چون آتشی دائم خداوندا....
بصد ناکامی و حسرت دل دیوانه میسو زد....
میان من و شمع فر قی که هست این است ای یاران..
که او پروانه را سوزد ......مرا پر وا نه میسوزد.......
شعر از نگاه