گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا | |
ویران اگر نمیکنی آباد کن مرا | |
|
حیف است اگر چه کرب رود بر زبان تو | |
از وعده دروغ، دلی شاد کن مرا | |
|
پیوسته است سلسلهء خاکیان به هم | |
بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا | |
|
شاید به گرد قافلهء بیخودان رسم | |
ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا | |
|
گشته است خون مرده جهان ز آرمیدگی | |
دیوانهء قلمرو ایجاد کن مرا | |
|
بی حاصلی ز سنگ ملامت بود حصار | |
چون سرو و بید ازثمر آزاد کن مرا | |
|
دارد به فکر صائب من گوش عالمی | |
یک ره تو نیز گوش به فریاد کن مرا | |
صائب تبریزى | |