اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

من نخواهد شد

من نخواهد شد

 

رقیبت گر هنر هم دزدد از من، من نخواهد شد

به گلخن گر چه گل هم بشکفد گلشن نخواهد شد

 

مگر با داس سیمین کشت زرین بدروی ورنه

به مشتی خوشه درهم کوفتن خرمن نخواهد شد

 

حجابی نیست در طور تجلی لیکن اینش هست

که محرم جز شبان وادی ایمن نخواهد شد

 

برو از هفت خط نوشان پای خم می‌میپرس

که هر دردی شراب ناب مرد افکن نخواهد شد

 

به آتشگاه حافظ رونق سوز و گداز ازماست

چراغ جاودانست این و بی روغن نخواهد شد

حافظ

Az hame soy jahan jelve O mibinam

از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم

جلوه اوست جهان کز همه سو می‌بینم

 

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل

چهره اوست که با دیده او می‌بینم

 

تا که در دیده من کون و مکان آینه گشت

هم در آن آینه آن آینه رو می‌بینم

 

او صفیری که ز خاموشی شب می‌شنوم

و آن هیاهو که سحر بر سر کو می‌بینم

 

چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل

آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم

 

تا یکی قطره چشیدم منش از چشمهء قاف

کوه در چشمه و دریا به سبو می‌بینم

 

زشتئی نیست به عالم که من از دیده او

چون نکو مینگرم جمله نکو می‌بینم

 

با که نسبت دهم این زشتی و زیبائی را

که من این عشوه در آیینهء او می‌بینم

 

در نمازند درختان و گل از باد وزان

خم به سرچشمه و در کار وضو می‌بینم

 

جوی را شده‌ئی از لؤلؤ دریای فلک

باز دریای فلک در دل جو می‌بینم

 

ذره خشتی که فراداشته کیهان عظیم

باز کیهان به دل ذره فرو می‌بینم

 

غنچه را پیرهنی کز غم عشق آمده چاک

خار را سوزن تدبیر و رفو می‌بینم

 

 

با خیال تو که شب سربنهم بر خارا

 

بستر خویش به خواب از پر قو می‌بینم

 

با چه دل در چمن حسن تو آیم که هنوز

نرگس مست ترا عربده‌جو می‌بینم

 

این تن خسته ز جان تا به لبش راهی نیست

کز فلک پنجهء قهرش به گلو می‌بینم

 

آسمان راز به من گفت و به کس باز نگفت

شهریار اینهمه زان راز مگو می‌بینم

شهریار

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

sari

 

هنوز در سفرِ گم شدن

هنوز در سفرِ گم شدن ، دیاری هست ،
برای گوشه گرفتن ، کنارِ یاری هست
همه هوای کوهم مرا چه می بندی
سزای صحبتِ دیوانگان ، دیاری هست

خرد مست است و دل مست است و جان مست
به سودایت روان ناتوان مست
ز حد بگذشت مستی های ذرات
فلک مست و زمین مست و زمان مست
بیا در باغ و شور بلبلان بین
سمن مست و چمن مست , ارغوان مست
شراب ناب رحمت را چه گوئیم
کز او دلداه مست و دلستان مست
ز دنیا تا به عقبی گر ببینی
همه ره کاروان در کاروان مست
جهان مستند و از مستی ندانند
جهان اندر جهان اندر جهان مست