-
تا کجا باید رفت عزیزم!!!
شنبه 25 خردادماه سال 1387 13:59
تا کجا باید رفت عزیزم!!! تا کدا مین شهر , تا کدامین سو, با کدامین پا عزیزم. آه!!!!پا پوشى بپایم نیست ,چشم فانوسى براهم نیست,تا کدامین شهر باید رفت عزیزم. خفته در تابوت شب مهتاب سیمین,,اخترى هم نیست, منزل و مقصود ناپیدا ,راه نا هموار,در کدامین شهر باید جستجو کرد,دستهاى گرم پیغام را عزیزم. آشنایى کو?? تا که پیغام سر دهد...
-
رباعیات سعدى
جمعه 24 خردادماه سال 1387 13:48
رباعیات سعدى +++++++++++++++++++++++++ هر ساعتم اندرون بجوشد خون را واگاهى نیست مردم بیرون را الا مگر آنکه روى لیلی دیدست داند که چه درد مىکشد مجنون را؟ عشاق به درگهت اسیرند بیا بدخویى تو بر تو نگیرند بیا هرجور و جفا که کردهاى مغرورى زان پیش که عذرت نپزیرند بیا اى چشم تو مست خواب و سرمست شراب صاحبنظران تشنه و وصل تو...
-
تا کدا مین شهر , تا کدامین سو, با کدامین پا
جمعه 24 خردادماه سال 1387 13:32
!!! تا کدا مین شهر , تا کدامین سو, با کدامین پا عزیزم. آه!!!!پا پوشى بپایم نیست ,چشم فانوسى براهم نیست,تا کدامین شهر باید رفت عزیزم. خفته در تابوت شب مهتاب سیمین,,اخترى هم نیست, منزل و مقصود ناپیدا ,راه نا هموار,در کدامین شهر باید جستجو کرد,دستهاى گرم پیغام را عزیزم. آشنایى کو?? تا که پیغام سر دهد از مهربانیها و...
-
همیشه بیم داشتن
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 21:44
همیشه بیم داشتن ,همیشه امیدوار بودن ,همیشه یاد از خاطرات گذشته کردن ,همیشه نالیدن,همیشه هوسى تازه کردن و هرگز راضى نبودن ,درطلب لذات دروغین رفتن ,و هرگز سراغ حقیقتى که در دل نهفته است نرفتن ,,خود را گاه بیشتر وگاه کمتر از ارزش واقعى نشان دادن ,,تنها در ساعات رنج و غم خویشتن را شناختن,,وماهیت زندگانى بر باد رفته وبیجا...
-
خستگى وغم
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 21:39
خستگى وغم... همه جاوهمه چیز غرق غم خستگى است,پس درآن دم که روح از نومیدى مینالد رو بسوى که باید کرد?? بسوى هوس??نه زیرابهترین سالهاى عمر ما درین راه میگذرد..و هرگز این جستجو ى بیفایده به نتیجه نخواهد رسید. بسوى عشق??ولى عشق که??براى دوره اى کوتاه??چنین عشقى بزحمتش نمى ارزد.براى ابد??چنین عشقى وجود ندارد .... بسوى خا...
-
Moj,,hasti O Mara ba khod bebar
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 21:33
Moj,,hasti O Mara ba khod bebar****** برمن چو میگذری ..... چون آفتابی هوشم ز سر ببری ..... TO شرابی بهر شکسته دلان ..... مرهم تویی تو بر چشم خسته من ...... داروی خوابی هم شهره ای به نشاط .... شط نشیطی هم شعله ای ز شرار ..... شور شرابی شرمنده ام که تو را...... در خور ندارم جز جان که هدیه کنم ..... تو روح نابی مرداب را...
-
در خیالم دیدم انچه محال من وتست
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 21:25
در خیالم دیدم انچه محال من وتست ان صفایی که در خواب و خیال من وتست درویشم و یارب ببرم دست گدایی به درت انکه از یار رسد مال وملال من وتست یاد ان طرف چمن وقت وصال تو و من غزلی ساختم و وصف وصال من وتست ان جلالی که وصال تو ومن کرده جمیل یاریست که جمیل است وجلال من وتست
-
نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 21:14
نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها نفس در سینه میلرزد ز دست دل تپیدنها سرشک شوق بردیده گره خوردست ومیلرزد که لطف دیگرى دارد بپاى او چکیدنها بیا اى فتنه تابر هم زنى آسایش ما را که دلرانیست آرامى ز بیم آرمید نها نصیب کام آتش گشت و زو خونین نشد پایى که غافل بود خار ماز آیین خلیدنها چو کوهى از گرانبارى زمین گیرم در این...
-
وبعد از رفتنت
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 15:05
wa bad az raftanat وبعد از رفتنت %%%%%%%%%%%%%% شبى از پشت یک تنهایى نمناک و بارانى,,,تو رابا لهجه گلهاى نیلوفر صدا کردم!!!! تمام شب براى با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم!!! پس از یک جستجوى نقره اى در کوچه هاى آبى احساس تو را... از بین گلهایى که در تنهایى ام رویید,با حسرت جدا کردم!!! و تو در پاسخ آبى ترین موج...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 14:33
Sonntag, 4. Mai 2008, 23:05:33 | pardispardis از دریا پرسیدن عشق چیست؟گفت: خشکیدن از گل پرسیدن عشق چیست؟گفت: پرپر شدن از زمین پرسیدن عشق چیست؟گفت: لرزیدن از آسمان پرسیدن عشق چیست؟گفت: باریدن از انسان پرسیدن عشق چیست ؟ناگهان ندایی از درونش گفت جدایی از کودکی پرسیدن عشق چیست؟ گفت: بازی از نو جوانی پرسیدن عشق چیست؟گفت:...
-
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 14:31
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم یا رب از ابر هدایت برسان بارانی پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم بر سر تربت من بامی ومطرب بنشین تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات کز سرجان و جهان دست فشان...
-
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 14:25
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم به هوش بودم ازاول که دل بکس نسپارم شمایل تو بدیدم نه صبرماندو نه هوشم حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد دگر نصیحت مردم حکایتست به گوشم مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم من رمیده دل آن به که در سماع نیایم که گر به پای درآیم...
-
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
یکشنبه 19 خردادماه سال 1387 14:17
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی ندیم و مونس و یارم تو باشی دل پر درد را درمان تو سازی شفای جان بیمارم تو باشی اگر جمله جهانم خصم گردند نترسم چون نگهدارم تو باشی همی نالم چو بلبل در سحرگاه به بوی آنکه گلزارم تو باشی چو گویم وصف حسن ماه رویی غرض زان زلف و رخسارم تو باشی اگر نام تو گویم ور نگویم مراد جمله
-
دوش دیوانه شدم
شنبه 18 خردادماه سال 1387 14:20
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ...
-
زمستان
شنبه 18 خردادماه سال 1387 13:51
زمستان سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید ، نتواند که ره تاریک و لغزان است وگر دست محبت سوی کسی یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک چو دیدار ایستد در پیش چشمانت نفس...
-
ربا عیات محتشم کاشانى
شنبه 18 خردادماه سال 1387 13:34
ربا عیات محتشم کاشانى این حوض که دل هلاک نظاره اوست صد آیهء فیض بیش درباره اوست در دعوى اعجاز زبانیست بلیغ آبى که زبانه کش ز فواره اوست آن طبع که چون آینه پاکست زغش از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش آب آمده از طبیعت خویش برون در تحت بفوق مىرود چون آتش طراح که طرح این بنا ریخته است انواع صنایع بهم آمیخته است دهقانى باغ...
-
madar
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 17:52
madar تقد یم بتو مادرم****اى یگانه گوهر پرفروغ زندگیم ********************************* مادرم آفتاب توام از روزن دل میتابد دل من گمشده اى است گوهر خودمى یابد مادرم اغراق نیست اینکه بگویم به خداى تو ,,,,,تو خود خداى منى مادرم,,,, مگه من خدارو دیدم که چنین عاشقش هستم پس تو هم خداى من باش که چنین عاشقت هستم مادرم صفا و...
-
رباعیات حافظ
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 17:44
رباعیات حافظ *************** اول به وفا مى وصالم درداد چون مست شدم جام جفا را سرداد پر آب دو دیده و پر از آتش دل خاک ره او شدم به بادم برداد ************************** نی دولت دنیا به ستم مى ارزد نى لذت مستى اش الم مىارزد نه هفت هزار ساله شادى جهان این محنت هفت روزه غم مىارزد *************************** هر دوست که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 17:37
ربا عیات وحشى بافقى ******************** فریاد که سوز دل عیان نتوان کرد با کس سخن از داغ نهان نتوان کرد اینها که من از جفاى هجران دیدم یک شمه به صد سال بیان نتوان کرد ************************* تیرت چو ره نشان پران گیرد هر بار نشان زخم پیکان گیرد از حیرت آن قدرت بخت اندازى مردم لب خود بخش به دندان گیرد...
-
قلب مادر
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 22:13
قلب مادر داد معشوقه به عاشق پیغام که کند مادر تو با من جنگ هرکجا بیندم از دور کند چهره پرچین و جبین پر آژنگ با نگاه غضب آلود زند بر دل نازک من تیری خدنگ مادر سنگدلت تا زنده است شهد در کام من و تست شرنگ نشوم یکدل و یکرنگ ترا تا نسازی دل او از خون رنگ گر تو خواهی به وصالم برسی باید...
-
وداع با مادرم
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 22:01
وداع با مادرم ************* مادر منشین چشم بره بر گذر امشب***بر خانه پرمهرتو زین بعدنیایم آسوده بیارا و مکن فکر پسر را***بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم با خواهر من نیز مگو اوبکجا رفت***چون تازه جوان است تحمل نتواند با دایه بگو پسرم مهمان رفیق است***تا بستر من راسر ایوان نکشاند فا نوس بدرگاه میاویز عزیزم***تا دختر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 15:28
دشــوار بُود مــردن و روی تو ندیدن بگذار به دلخواه تو دشوار بمیرم بگذار که چون ناله ی مرغان شباهنگ در وحشت و اندوه شب تار بمیرم بگذار که چون شمع کنم پیکر خود آب در بستر اشک افتم و ناچار بمیرم می میرم از این درد که جان دگرم نیست تا از غم عشق تو دگـــر بار بمیرم تا بوده ام ای دوســت وفــادار تو بودم بگـــــــذار...
-
از دوستى که گلدسته بویایى بما میسپرد
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 15:21
از دوستى که گلدسته بویایى بما میسپرد,جز خشنودى خاطر وسپاس چه توقعى میتوان داشت ? آدمى هنگامى که دل بشعر میسپارد,از چنگ بندهایى که رهزن شوق است بیرون میرودواز نقش بیجانى که زندگى بر روزها وشبهاى ما زده رهایى مییابد و بعا لمى که جان عا لمهاست پا میگذارد. در این عالم از خنده بى نشاط,حیله و دورنگى,,سکوت وفریاد.. زندگى...
-
یکدم بمراعات دلم گرم ندارى***
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 15:09
Yekdam be moraate Delam garm nadari یکدم بمراعات دلم گرم ندارى*** یکذره مرارحمت وآزرم ندارى** هر گه که کنم یاد,ترا با نفس سرد* گویى بفسو سم که دم گرم ندارى*** من دوست ندارم که تو را دوست ندارم** تو شرم ندارى ?که مرا دوست ندارى ?
-
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری ؟
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 15:00
تو ای ستاره خندان کجا خبر داری ؟ ز ناله سحر و گریه شبانه ما سزای چون تو گلی گر چه نیست خانه ما بیا چو بوی گل امشب به آشیانه ما چو بانگ رعد خروشان که پیچد اندر کوه جهان پر است ز گلبانگ عاشقانه ما نوای گرم نی از فیض آتشین نفسی است ز سوز سینه بود گرمی ترانه ما چنان ز خاطر اهل جهان فراموشیم که سیل نیز نگیرد سراغ خانه ما...
-
ماه سفرکرده
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 14:33
ماه سفرکرده ********************************* ماها تو سفر کردی و شب ماند و سیاهی نه مرغ شب از نالهء من خفت و نه ماهی شد آه منت بدرقهء راه و خطا شد کز بعد مسافر نفرستند سیاهی آهسته که تا کوکبهء اشک دل افروز سازم به قطار از عقب قافله راهی آن لحظه که ریزم چو فلک از مژه کوکب بیدار کسی نیست که گیرم به گواهی چشمی به رهت...
-
نیست در عالم زهجران تلخ تر
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 14:25
نیست در عالم زهجران تلخ تر هر چه خواهی کن ولیکن ان مکن . بکن چندان که خواهی جور بر من که دستت بر نمیدارم ز دامن چنان مرغ دلم را صید کردی که بازش دل نمیخواهد نشیمن اگر دانی که در زنجیر زلفت گرفتارست در پایش میفکن پروانه بسوخت خویشتن را بر شمع چه لازمست تاوان
-
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 14:19
چه خوش باشد که دلدارم تو باشی ندیم و مونس و یارم تو باشی دل پر درد را درمان تو سازی شفای جان بیمارم تو باشی اگر جمله جهانم خصم گردند نترسم چون نگهدارم تو باشی همی نالم چو بلبل در سحرگاه به بوی آنکه گلزارم تو باشی چو گویم وصف حسن ماه رویی غرض زان زلف و رخسارم تو باشی اگر نام تو گویم ور نگویم مراد جمله گفتارم تو باشی...
-
ربا عیات خیا م
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 14:06
ربا عیات خیا م +++++++++++++++++++++++++++++++++( 1 در گوش دلم گفت فلک پنهانی حکمی که قضا بود ز من می دانی ؟ در گردش خود اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی ************************(2 پیری دیده به خانه خماری گفتم نکنی ز رفتگان اخباری گفتا می خور که همچو ما بسیاری رفتند و کسی باز نیامد باری...
-
این سنگ مگر چه دیده که سنگ شده
دوشنبه 6 خردادماه سال 1387 12:42
این سنگ مگر چه دیده که سنگ شده بار چه غمی کشیده که سنگ شده این سنگ...-مگر سنگ شدن آسان است؟- در خود چقدر دویده تا سنگ شده؟ بد جور به کاه و یونجه وابسته شده پایش به طناب زندگی بسته شده افتاده به جیک جیک کردن حالا گاوی که ز گاو بودنش خسته شده من نام کسی نخوانده ام الا تو با هیچ کسی نمانده ام الا تو عید آمد و من خانه...