-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1387 19:34
ای ساکن جان من آخر تو کجا رفتی در خانه نهان گشتی یا سوی هوا رفتی در روح نظر کردی چون رود سفر کردی از خلق حذر کردی و ز خلق جدا رفتی رفتی تو بدین زودی تو باد صبابودی مانند بوی گل با باد صبا رفتی مولانا هیچ برون نمی رود از دلم آرزوی او آنچه ز ما شنیده ای ، آن ز خدا شنیده ای چون همه گفتگوی ما هست ز گفتگوی او هیچ مجو ز هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:45
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق هر دم آید غمی از نو به مبارک :بادم پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم با تو هستم جان خواهر، همسفر تو به پا این راه کوبی، من به سر خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهی مردانه باش [
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:37
من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا نگویند رقیبان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی*****
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:27
ay way che bivafast donya….. ای وای ....چه بیو فاست دنیا....... آن چشمه و سنگ ودامن کوه.... تا قصه من شنیده بودند .....با آنهمه انس وآشنائی...... از صحبت من رمیده بودند....کس با دل من سخن نمیگفت..... گوئی که مرا ندیده بودند....ای وای ....چه بیو فاست دنیا.......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:22
ManO DeL khasteO khamosh Raftim من ودل خسته و خا موش رفتیم **** از این شبها ی بی آغوش رفتیم*** میان راه از پا در افتا دیم ** گر فته نعش خود بر دوش رفتیم*
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 21:15
من....غم آبا دی بنا م زند گا نی ساختم بی TO........ Man gham Abadi Be Name Zendegani Sakhtam Bi TO ز بیم شام تنها یی به غم پر دا ختم بی TO.... . بزیر ران ما اسب جوانی بود ..و شادی ها.... رمیدی از من وتنهای تنها تا ختم بی TO... عزیزت خواستم تا یوسف کنعان من باشی..... ز خود بگذ شتم و خود را به چاه انداختم بی TO.... پس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 20:32
گل من کى توانم اى گل نازم فراموشت کنم .. کى توانم عشق پاکت را فر اموشش کنم.. اى که در جان و دلم جا کرده اى تو.. کى توا نم با فرا مو شى هم آغو شت کنم.. شعله عشقت بسوزد جان مشتا ق مرا... نه امیدى نیست تا زنده ام...اى گل فرامو شت کنم گنه کردم که بر جان آتش عشق تو افکندم.. رهایى بعد مر گم هم ز تو... نتوا نم اى گل من. شعر...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 20:07
باسلام ودورود وتشکرازشعرزیبا توبیابامن باش توبیادرباغ خامو ش تنها یى در شب سرد وتاریک پا یىزى تو بیا با من باش شب باندازه من تنها نیست .... شب پر از زمزمه دریا هاست... شب پر ز آوازهمه چلچله هاست... این منم تنها یم ...تو بیابا من باش...
-
اشعاری از شاعری نا شناخته
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1387 17:02
با چه سرگرم کنم دیده و دل که مدام دل تو را می طلبد دیده تو را می جوید خورشید فلک بود که خاموش شود حاشا که فراق تو فراموش شود رفتی ازدیده و داغت به دل ماست هنوز به هر طرف می نگرم روی تو پیداست هنوز مطمئن باش که یادت نرود از دل ما مگر آن روز که در خاک شود منزل ما