اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

خستگى وغم

خستگى وغم...

همه جاوهمه چیز غرق غم خستگى است,پس درآن دم که

روح از نومیدى مینالد رو بسوى که باید کرد??

بسوى هوس??نه زیرابهترین سالهاى عمر ما درین راه

میگذرد..و هرگز این جستجو ى بیفایده به نتیجه

نخواهد رسید.

بسوى عشق??ولى عشق که??براى دوره اى کوتاه??چنین

عشقى بزحمتش نمى ارزد.براى ابد??چنین عشقى وجود ندارد ....

بسوى خا موشى وتنهایى!ولى بدرون دل خویش بنگر

هیچ نشانى از گذشته در آن نخواهى یافت,,زیرا

شادیها و غمها همراه زمان رهسپار دیار عدم میشوند....

بسوى هیجانهاى آتشین ??نه...مگر نه اینکه دیر یا

زود رنج دلپذ یر تپشهاى دل,جاى خود را بسردى

تلخ عقل ومنطق خواهد سپرد??

بسوى زندگى ??اوه!!!!!!وقتیکه در پایان این راه برگردى و به پشت سر نگرى از این شوخى زشت

ومبتذل وحشت خواهى کرد!!!

زندگى!!!

ساحل افتاده گفت گر چه بسى زیستم

هیچ نه معلوم شد آه!!!که من کیستم

موج زخود رفته اى تیز خرامید و گفت

هستم اگر میروم !!!گر نروم نیستم

Moj,,hasti O Mara ba khod bebar


Moj,,hasti O Mara ba khod bebar******

 

189.gif


برمن چو میگذری ..... چون آفتابی
هوشم ز سر ببری ..... TO شرابی
بهر شکسته دلان ..... مرهم تویی تو
بر چشم خسته من ...... داروی خوابی
هم شهره ای به نشاط .... شط نشیطی
هم شعله ای ز شرار ..... شور شرابی
شرمنده ام که تو را...... در خور ندارم
جز جان که هدیه کنم ..... تو روح نابی
مرداب را تو در آن ..... نیلوفرستی
در عمق آبی بحر ....... در خوشابی
برما چه می نگری ......همچون تو مستیم
ای چشم دلبر من ...... چون من خرابی
مهر از تو می طلبم ؟ .... هیهات بر من
بر هر که چشمه نوش ..... بر من سرابی

 

 

194.gif

در خیالم دیدم انچه محال من وتست

 

 

در خیالم دیدم انچه محال من وتست
ان صفایی که در خواب و خیال من وتست
درویشم و یارب ببرم دست گدایی به درت
انکه از یار رسد مال وملال من وتست
یاد ان طرف چمن وقت وصال تو و من
غزلی ساختم و وصف وصال من وتست
ان جلالی که وصال تو ومن کرده جمیل
یاریست که جمیل است وجلال من وتست