اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها

 

نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها

نفس در سینه میلرزد ز دست دل تپیدنها


سرشک شوق بردیده گره خوردست ومیلرزد
که لطف دیگرى دارد بپاى او چکیدنها

بیا اى فتنه تابر هم زنى آسایش ما را


که دلرانیست آرامى ز بیم آرمید نها


نصیب کام آتش گشت و زو خونین نشد پایى
که غافل بود خار ماز آیین خلیدنها


چو کوهى از گرانبارى زمین گیرم در این وادى
خوش آن درکوه و درصحرا بسر مستى دویدنها


بدل بس خاطراتم هست از هم صحبتان اما

نه خشنوم ز گفتنها نه خرسند از شنیدنها


مبادا منتى یا رب نصیب جان محرومم

که میلرزد تنم ,,, ز اندیشه منت کش


هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را
هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را
خواهم که مهمانت کنم در گوشه ای از قلب خود
آیا قبولش میکنی این کلبه ویرانه را ؟

وبعد از رفتنت

icon136.gificon136.gificon136.gif

icon136.gif

wa bad az raftanat

 

وبعد از رفتنت

%%%%%%%%%%%%%%

 

شبى از پشت یک تنهایى نمناک و بارانى,,,تو رابا لهجه

 

گلهاى نیلوفر صدا کردم!!!!

 

تمام شب براى با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت

 

دعا کردم!!!

 

پس از یک جستجوى نقره اى در کوچه هاى آبى احساس

 

 

تو را... از بین گلهایى که در تنهایى ام رویید,با

 

حسرت جدا کردم!!!

 

و تو در پاسخ آبى ترین موج تمناى دلم گفتى ,دلم حیران

 

وسرگردان چشمانى است رویایى ,,ومن تنها براى دیدن

 

زیبایى آن چشم ,,تو را در دشتى از تنهایى و حسرت

 

رها کردم!!!

 

همین بود آخرین حرفت ,,,,و من بعد از عبور تلخ و

 

غمگینت ,,حریم چشمهایم را بروى اشکى از جنس غروب

 

ساکت و نارنجى خورشید وا کردم!!!

 

 

نمیدانم چرارفتى? نمیدانم چرا? شاید خطا کردم!!!

 

و تو بى آنکه فکر غربت چشمان من باشى ,نمیدانم کجا

 

,تا کى ,براى چه,ولى رفتى وبعد رفتنت باران چه

 

معصومانه میبارید!!!

 

وبعد از رفتنت یک قلب دریایى ترک برداشت ...

 

وبعد از رفتنت رسم نوازش در غمى خاکسترى گم شد.

 

 

وگنجشکى که هر روز از کنار پنجره با مهربانى

 

دانه بر میداشت تمام بالهایش غرق در اندوه غربت

 

 

شد .وبعد از رفتن تو,,آسمان چشمهایم خیس باران بود

 

 

وبعد از رفتنت انگار کسى حس کرد تمام هستى ام از

 

 

دست خواهد رفت.....

 

 

کسى حس کرد من بى تو ,,هزاران بار در لحظه خواهم

 

مرد,,وبعد از رفتنت دریا چه بغضى کرد,,,

 

کسى فهمید تو نام مرا از یادخواهى برد,

 

و من با آنکه میدانم تو هرگز یاد من رابا عبور

 

خود نخواهى برد ,هنوز هم آشفته چشمان زیباى توام

 

 

برگرد,,,ببین که سرنوشت من چه خواهد شد,وبعداز

 

اینهمه طوفان و وهم و پرسش و تردید ,,,,

 

کسى از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت,تو هم در

 

پاسخ این بیوفایى ها بگو,,بگو در راه عشق و

 

انتخاب خطا کردم,,,,

 

و من در حالتى ما بین اشک و حسرت و تردید,,,

 

ومن در اوج پاییزى ترین ویرانى یکدل ,,میان  ا

 

غصه اى از جنس بغض کوچک یک ابر ,,نمیدانم چرا??

 

 

شاید برسم و عادت پروانگى مان باز براى شادى

 

و خو شبختى باغ قشنگ آرزو ها یت دعا کردم!!!!!!

Maryam,haydarzadeh

icon136.gificon136.gif

Sonntag, 4. Mai 2008, 23:05:33 | pardispardisZum vollständigen Artikel wechseln

        

از دریا پرسیدن عشق چیست؟گفت: خشکیدن

از گل پرسیدن عشق چیست؟گفت: پرپر شدن

از زمین پرسیدن عشق چیست؟گفت: لرزیدن

از آسمان پرسیدن عشق چیست؟گفت: باریدن

از انسان پرسیدن عشق چیست ؟ناگهان ندایی از درونش گفت جدایی

 

Image hosting by TinyPic Image hosting by TinyPic   

از کودکی پرسیدن عشق چیست؟ گفت: بازی

از نو جوانی پرسیدن عشق چیست؟گفت: رفیق بازی

از جوانی پرسیدن عشق چیست؟گفت: پول ثروت

از پیر مردی پرسیدن عشق چیست؟گفت: عمر

    فقط افسانهاز عاشقی پرسیدن عشق چیست ؟ چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست