نگاه در دید ه میرقصذ زشور وشوق دیدنها
نفس در سینه میلرزد ز دست دل تپیدنها
سرشک شوق بردیده گره خوردست ومیلرزد
که لطف دیگرى دارد بپاى او چکیدنها
بیا اى فتنه تابر هم زنى آسایش ما را
که دلرانیست آرامى ز بیم آرمید نها
نصیب کام آتش گشت و زو خونین نشد پایى
که غافل بود خار ماز آیین خلیدنها
چو کوهى از گرانبارى زمین گیرم در این وادى
خوش آن درکوه و درصحرا بسر مستى دویدنها
بدل بس خاطراتم هست از هم صحبتان اما
نه خشنوم ز گفتنها نه خرسند از شنیدنها
مبادا منتى یا رب نصیب جان محرومم
که میلرزد تنم ,,, ز اندیشه منت کش
هرگز ندیدم بر لبی لبخند زیبای تو را
هرگز نمیگیرد کسی در قلب من جای تو را
خواهم که مهمانت کنم در گوشه ای از قلب خود
آیا قبولش میکنی این کلبه ویرانه را ؟
از دریا پرسیدن عشق چیست؟گفت: خشکیدن
از گل پرسیدن عشق چیست؟گفت: پرپر شدن
از زمین پرسیدن عشق چیست؟گفت: لرزیدن
از آسمان پرسیدن عشق چیست؟گفت: باریدن
از انسان پرسیدن عشق چیست ؟ناگهان ندایی از درونش گفت جدایی
از کودکی پرسیدن عشق چیست؟ گفت: بازی
از نو جوانی پرسیدن عشق چیست؟گفت: رفیق بازی
از جوانی پرسیدن عشق چیست؟گفت: پول ثروت
از پیر مردی پرسیدن عشق چیست؟گفت: عمر
از عاشقی پرسیدن عشق چیست ؟ چیزی نگفت آهی کشید و سخت گریست