اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

اشعار

اشعاری برخواسته از ژرفای دل

دوش دیوانه شدم

 

icon017.gif

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو


مولوىicon017.gif

زمستان

299.gif

زمستان
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت 299.gif

سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است 299.gif

وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می آید برون ، ابری شود تاریک 299.gif

چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد 299.gif

سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد 299.gif

تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟299.gif

فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت 299.gif

هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آ لوده مهر و ماه زمستان است

299.gif

ربا عیات محتشم کاشانى

ربا عیات محتشم کاشانى

 278.gif

این حوض که دل هلاک نظاره اوست 

 

صد آیهء فیض بیش درباره اوست 

 

در دعوى اعجاز زبانیست بلیغ 

 

آبى که زبانه کش ز فواره اوست 

 

  278.gif

          

 

آن طبع که چون آینه پاکست زغش 

 

از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش 

 

آب آمده از طبیعت خویش برون 

 

در تحت بفوق مى‌رود چون آتش 

 

 

278.gif          

 

طراح که طرح این بنا ریخته است 

 

انواع صنایع بهم آمیخته است 

 

دهقانى باغ سحر پندارى از اوست 

 

کز آب نهال‌ها برانگیخته است 

 

 

          278.gif

 

این آب که شعله‌وش ز جا مى‌خیزد 

 

وز میل به ذیل باد مى‌آویزد 

 

ماناست به اشگ محتشم کز تف دل 

 

می‌جوشد و از درون برون مى ریزد 

 

  278.gif

          

 

این حوض که در دیده هر نکته رسى 

 

از جام جهان نما سبق برده بسى 

 

آیینه صد صورت گوناگونست 

 

آیینه بدین گونه ندیدست کسی 

 

 

           278.gif

 

 

          

 

اى بى تو چو هم دم به من خسته نموده 

 

آیینه که بینم این تن غم فرسود 

 

آمد به نظر خیالى اما آن نیز 

 

چون نیک نمود جز خیال تو نبود 

 

 

278.gif          

 

گردون که به امر کن فکان چاکرتست 

 

فرمانده از آنست که فرمانبر توست 

 

در سایه محال نیست خورشید که تو 

 

خورشیدی و سایهء خدا بر سر توست 

 

278.gif 

          

 

آن فتنه که در سربلند افسرتوست 

 

ریزنده خونها ز سر خنجر توست 

 

در سردارى که عالمى را بکشى 

 

قربان سرت شوم چها در سر توست 

 

 278.gif

          

 

این بنده که ملک نظم پیوستش بود 

 

تسخیر جهان مرتبهء پستش بود 

 

در دست نداشت غیر اشعار نفیس 

 در پای تو ریخت آنچه در دستش بود

278.gif